تا همین دیروز و در تمام دوازده سال زندگی اش او فقط فرنکی بود. همیشه یک من بود منی که تنهایی این ور آن ور می رفت و کارهایش را تنهایی انجام می داد و همه آدم های دیگر مایی داشتند که به آن احساس تعلق کنند همه به جز او. وقتی برنیس می گفت: ما منظورش هانی و بیگ ماما بود یا کلبه اش یا که کلیسایش. مای پدرش مغازه اش بود. اعضای همه کلوب ها به یک ما تعلق دارند درباره اش حرف می زنند. کارسون مکالرز می دانست از نوشتن این رمان چه قصدی دارد به همان نحوی که مارک تواین آگاه بود که با نوشتن سرگذشت هاکلبری فین چه در سر دارد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .