مارال، دختر جوان کُرد، اسبش را به سوی زندان شهر می تازاند تا پدر و نامزدش، دلاور، را که هر دو در حبس اند ملاقات کند. شخصیت های اصلی داستان همگی به هنگام دیدار مارال از زندان شهر و بازگشت به نزد عمه اش، بلقیس، معرفی می شوند. بلقیس و شوهرش، کلمیشی، سه پسر و یک دختر به نام های خانمحمد، گلمحمد، بیگمحمد، و شیرو دارند. خشکسالی شدید امرار معاش این خانواده را که غالباً متکی بر چوپانی است، دشوار کرده و آنان را به دیمی کاری که محصول و سود قابلتوجهی ندارد واداشتهاست. گل محمد، پسر دوم خانواده که به تازگی از خدمت اجباری سربازی بازگشته و همسر نیز دارد، عاشق مارال می شود و او را به همسری می گیرد. این ازدواج تخم عدوت و مخاصمه را در دل دلاور، نامزد سابق مارال، می کارد و ...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .