پیرمرد ارّابهی کهنه و زوار دررفته را در امتداد سربالایی تیز، پیش میراند. اسب یورغه، کف بر لب، در حالیکه ارّابه و پیرمرد را پشت سر خود میکشید، حال و روزی بهتر از ارّابه نداشت؛ دیر سال بود و از توش و توان افتاده و خستگی و بیماری تا عمق وجودش رخنه کرده بود، عمر بس درازی بر اسب گذشته بود، بسیار دراز... تا چشم کار میکرد و نگاه وسعت میگرفت، راه دور و درازی در چشمانداز گسترده بود که از پایین جاده عین بدن لهیده و پیچ در پیچ مار به بالای فلات ختم میشد. جادّهی شنی تپهای را دور میزد، به درّهای کوچک سرازیر میشد و بعد مارپیچ وار بالا میآمد
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .